کد مطلب:210512 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:198

باغ شقایق
- زهرا زمانی (دریا)

در رؤیا، سوار بر تكه ابری نیلی به آسمان های مدینه سفر كردیم؛ چه زیبا آسمانی دارد مدینه!

و... دری از بهشت برین باز می گردد و ستاره یی بر بال فرشتگان - آرام - بر سرزمین عرب، آرام می گیرد.

و در آن روز كه ستاره ی زیبای محمد صلی الله علیه و اله را بر دامان آمنه - سلام الله علیها - نشاندند، ستاره ی زیبای جعفر علیه السلام را نیز در آغوش «ام فروه» نهادند.

و نقش نگین حضرتش «الله ولیی و عصمتی من خلقه» بود...



[ صفحه 106]



می دانم باید صحیفه یی از گلبرگ های اقاقیا داشته باشم و از اشك گل های بهشتی، مركبی سازم. دست و دهانم را با مشك و گلاب می شویم، تا بنگارم از صبر و فضیلتش؛ و چه قدر اندك است این ها برای سرودنش.

نه! نمی توانم. دست هایم می لرزد؛ مثل دلم و شعر نیز با من كنار نمی آید. من هرگز با این واژه ها آشتی نمی كنم. بگذار در تنگنای سینه ام بمانند، تا آن گاه كه عاشقانه به دفتر شعرم تن بسپارند. تمام غم هایم را نگاه می دارم، تا باران ببارد. وقتی باران می بارد، من عاشق می شوم. باور كن راست می گویم. آن گاه به دریا خواهم گفت كه: او چونان مادرش (زهرا) وصله بر جامه اش را زینت می دانست. همچون پدرش (علی) شباهنگام كوله باری از عشق بر دوش می كشید.

و چه مظلومانه، همانند عمویش، كامش زهرآگین شد و چون بزرگ رشید اسلام، شجاع و دلیر بود. مانند سجاد علیه السلام ركوع و سجده اش از خاك بود، تا عرش. مثل پدر، «عالم» بود و «طاهر» ... و عاشق تر از باغ شقایق؛ صادق بود و... دریا، هماره تمنای طلوع نگاهش را دارد؛ تا موج بردارد و شانه بر شانه ی باران ببارد.